در قهر را به رویم نگشوده بست مهرت
چه شبی گذشت بر من! به دلم نشست مهرت
چه کنم که سینه تنگ است و مجال بهتری نیست
نفسی بگو بسازد به همین که هست مهرت
به گدایی محبت خوشم و امید دارم
نظری کند به این کاسه ی تنگدست مهرت
تو مگر ندیده بودی که چه قدر توبه کردم؟
ولی از سر تواضع همه را شکست مهرت
شب پر ستاره ای بود و به ماه دل سپردم
نه که دل سپرده باشم به دلم نشست مهرت